حسرت
این شب ها... میون اشک و روضه و قرآن و دعا... یه چیزایی رو به خاطر میارم که یه حسی شبیه به حسرت برام ایجاد میکنه. حس زیارت قبر امامی که حریمش، حریم مروارید های زرین انگوره و ضریحش پر شده از تصویر شاخ و برگ و بوته های رَز. چه طراحی حکیمانه و هنرمندانه ای داره... تصویر ضریح حضرت امیر هیچ وقت از روبروی قاب نگاهم محو نمیشه! حسرت قرآن به سر گرفتنِ سال آینده. در حالیکه دو سال قبل از اون ، در حال شیر دادن به دخترم قرآن رو روی سرم می ذاشتم و اشک می ریختم. حسی که سال آینده حس نیست... حسرته! حسرت حضور عزیزی که سال قبل، چنین شبهایی بهشون زنگ می زدیم و ازشون التماس دعا می گرفتیم، تا با قلب پر مهر و حس مادرانه شون برای ...
نویسنده :
مهدیه
23:58